الونک , جملات عاشقانه , جملات دلشکسته , جملات بزرگان , جملات غمگین , پیام , جوک ,دوستفا , ایما , شوک , آلونک , شیر , ناب , فیلم هندی , موزیک ,اهنگ ,

دسته بندی ها
پشتيباني آنلاين
پشتيباني آنلاين
آمار
آمار مطالب
  • کل مطالب : 1067
  • کل نظرات : 39
  • آمار کاربران
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 119
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 496
  • بازدید دیروز : 7
  • ورودی امروز گوگل : 50
  • ورودی گوگل دیروز : 1
  • آي پي امروز : 165
  • آي پي ديروز : 2
  • بازدید هفته : 513
  • بازدید ماه : 18638
  • بازدید سال : 115838
  • بازدید کلی : 180651
  • اطلاعات شما
  • آی پی : 18.118.19.123
  • مرورگر :
  • سیستم عامل :
  • امروز :
  • درباره ما
    V
    خبرنامه
    براي اطلاع از آپدیت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



    امکانات جانبی
    عکس دختران ایرانی کلیک کن V HTTP/1.1 200 OK Server: nginx Date: Mon, 03 Mar 2014 07:27:33 GMT Content-Type: text/html Transfer-Encoding: chunked Connection: keep-alive X-Powered-By: PHP/5.3.28-1~dotdeb.0 X-Cache-Debug: / Content-Encoding: gzip
    برای مشاهده ی افراد بیشتر رفرش نمایید


    تبلیغات
    <-Text2->

    رمان پارمین فصل 7

     

    حمید با صدای بلند داد زد.

    - گفتم نه ... همین کم مونده بری واسه یه الف بچه کار کنی ... حقوق من کافیه ، نیازی به کارکردن تو نیست ... چند بار دیگه باید اینو تکرار کنم تا بفهمی 

    - بابا درسته حقوقتون اندازه خرج خورد و خوراکمون هست ولی ...

    از گفتنش خجالت می کشید سرش را پایین انداخت و با شرم گفت :

    - دو ماه دیگه عیده ... من هیچی ... پانیذ لباس نمی خواد

    حمید عصبانی سرش را پایین انداخت. پارمین درست می گفت نه حقوق خودش کافی بود و نه به او اجازه کار کردن می داد. با چهره ای عصبانی از جایش بلند شد و رو به پارمین گفت :

    - هر کاری دلت می خواد بکن 

    کتش را برداشت و عصبانی از خانه بیرون زد. در را آنقدر محکم به هم کوبید که پارمین تکان خورد . انتظار این برخورد را از حمید نداشت. هیچ وقت سرش داد نمی زد. با نگرانی به کوکب نگاه کرد.

    - من که چیز بدی نگفتم

    کوکب غمگین نگاهش کرد.

    - حمید خودش رو واسه این وضع مقصر می دونه ... می بینه دارین سختی می کشین ... اون بیشتر عذاب می کشه 

    نگران حمید بود.

    - با این حال رفت بیرون ... یه وقت قلبش...

    کوکب به میان حرفش پرید.

    - نگران نباش ... انشاالله چیزیش نمی شه

    بعد هم نگاهی به ساعت کرد.

    - پانیذ دیر کرده 

    تازه متوجه نبودن پانیذ شد.

    - کجا رفته ؟

    - خونه دوستش ... گفت می خوان با هم درس بخونن

    - دوستش رو می شناسین ؟

    کوکب بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت.

    - اسمش سهیلا ... یه بار آوردش خونه با هم درس خوندن ... دختر بدی به نظر نمی اومد 

    متوجه جواب کوکب نشد ... دوباره یاد حرف پدرش افتاد.

    - عمه شما نظرتون چیه ... برم اونجا کار کنم؟

    - من که موافقم ... اینجوری می تونیم پول شهره روهم پس بدیم ... خیلی دیر شده ... زشته 

    با این حرف کوکب از درستی تصمیمش مطمئن شد ... به ساعت نگاه کرد ... هشت و نیم ... باید تمام طول شب را درس می خواند ، ده صبح امتحان داشت.

     

    هر چه تلاش می کرد ، حواسش جمع درس نمی شد... با نگرانی به ساعت نگاه کرد ... ده دقیقه به دو

    - عمه خیلی دیر کرده

    کوکب هم حال بهتری نداشت. تسبیح را روی سجاده گذاشت. به سمت تلفن رفت و رو به او کرد.

    - ممکنه اون موقع حواسش نبوده ... شاید الان گوشیش رو جواب بده 

    شماره را گرفت. پارمین به دهان او چشم دوخت ...چند بار زنگ خورد ... کوکب زیر لب ذکر می گفت ... آنقدر زنگ خورد تا تماس قطع شد ... کلافه سری تکان داد و دوباره شماره را گرفت ... سه بار ... چهار بار ... بی فایده بود. با ناراحتی روی پایش کوبید.

    - خدایا این نصف شبی کجا دنبالش بگردیم 

    جزوه را روی زمین انداخت و کنار کوکب نشست.

    - به همکاراش زنگ بزنیم 

    کوکب لبش را گاز گرفت.

    - این موقع شب ... تازه حمید خونه همکاراش شب نمی مونه ... زبونم لال شاید حالش بد شده باشه ... باید به بیمارستانهای اطراف سر بزنیم 

    پارمین زانوهایش را در بغل جمع کرد و به روزنامه تا شده ی حمید خیره شد.

    - این موقع شب ... چه طوری پای پیاده دنبال بابا بگردیم 

    کوکب لحظه ای فکر کرد ... گوشی را برداشت و دوباره شماره گرفت... کسی جواب نداد ... چند بار پشت سر هم شماره را گرفت تا عاقبت صدای خواب آلود سیاوش در گوشی پیچید.

    - الو سلام سیاوش جان ... شرمنده مادر... بیدارت کردم

    اخمهای پارمین ناخودآگاه در هم فرو رفت ... از اینکه برای هر مشکلی به آنها التماس می کردند خوشش نمی آمد ... لحظه ای آرزو کرد کاش پسر بود.

    - ممنون عزیزم ... حقیقتش حمید از سر شب رفته بیرون هنوزم نیومده ... گوشیش هم جواب نمی ده 

    - آره مادر... آره ... از همین می ترسم

    - قربونت بشم ... شرمنده همیشه زحمتتون می دیم

    - باشه منتظرتم ... خدافظ

    کوکب گوشی را گذاشت و با لبخند گفت :

    بقیه در ادامه مطلب

     

    عکس دختران ایرانی کلیک کن
    ورود کاربران
    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟
    عضويت سريع
    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری
    نویسندگان
    تبادل لینک هوشمند

      تبادل لینک هوشمند
      برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همه جوره و آدرس softwarenew.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






    آخرین نظرات کاربران
    nafas7628 - - 1394/12/14/softwaren
    گیسو -
    پاسخ:خخخخخخ - 1394/6/28/softwaren
    نگارییییی - من دوستامو میخام - 1394/2/28
    نگارییییی -
    پاسخ:ناراحت نباش - 1394/2/24
    raha - خعلیییییییی باحال بود
    پاسخ:خخخخ اره - 1393/12/23/softwaren
    زندگیت - پاسخ:ههههه - 1393/11/11
    هلنا -

    زیباترین دختر دنیا را در لینک زیر ببینید
    آپم به من سر بزن

    - 1393/10/8
    امین - - 1393/2/16
    ✿·٠•●♥نرگس♥●•٠·✿ - سلاملکم

    فرشاد خان وب خوفی داری ما لینکتون کردیم

    دوست داشتی بلینک
    پاسخ:لینک شدی نرگسی - 1393/2/11
    خ - عالی بود - 1392/11/14
    عنوان آگهی شما

    توضیحات آگهی در حدود 2 خط. ماهینه فقط 10 هزار تومان

    عنوان آگهی شما

    توضیحات آگهی در حدود 2 خط. ماهینه فقط 10 هزار تومان